آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

آوای دلنشین

تنی چند از عکسای آوا خانوم

عکس خاله شمیم در کنار آوای یک روزه - روز اولی که از بیمارستان اومدیم: آ/وا خانوم یک روزه در خواب ناز: خنده آوا کوچولو تو خواب:  آوا خانوم 4 روزه در خواب : آوا بعد از دومین حمومش: عکسای دخترم تو روز عید غدیر در 8 روزگی - روزی که قرار بود به دنیت بیاد: فقط تو رو خدا کفشاشو داشته باشید: آوا و خاله سمیرا: ...
28 آبان 1390

سجاده کوچیک تو

تو عکسای سیسمونی عکس سجاده کوچولو و خوشگلت رو ننداخته بودم خیلی بامزه اس  اینم عکسش: امیدوارم بزرگ که شدی خودت بتونی راه درست رو پیدا کنی و خدا رو بشناسی و از ته دل عبادتش کنی دختر گلم و بدونی که خدا تا حالا لطفای خیلی بزرگی دز حق ما کرد و نعمت های بزرگی بهمون داده ...
27 آبان 1390

تعویض کارت گیفت ها و هدیه رولا خانوم و دایی مهدی

قبلاً برات گفته بودم که اگه عجله کنی و زود بیای ما مجبوریم همه کارتای گیفتاتو عوض کنیم که همینجوورم شد اما خوب عوضش یه مزیت بزرگ هم داشت و اون این بود که روی کارتای جدید به جای اون عکسی که قبلاً گذاشته بودیم عکس خوشگل خودتو گذاشتیم که خیییییییییلی بهتر و بانمک تر شد اینم عکس کارتای جدید:   رولا خانوم و مامانش زحمت کشیدن و از لبنان دو تا کادوی خوشگل برات فرستادن که به اسم زیبای تو هم مزین شده اینم عکساش: این یه سینیه که توش شکلاته که به عنوان گیفت به مهمونا داده میشه: اینم میز گیفتات کنار هم : ...
27 آبان 1390

جایزه ویژه آقا جوون برای اولین نتیجه

سلام عزیز دل مامان یادم رفت بهت بگم هدیه ویژه ای که آقا جوون برای اولین نتیجه اش در نطر گرفته بود چی بوده روزی که آقاجوون برای دیدن من و تو اومده بود خونمون در حضور همه اعلام کرد که مبلغ یک میلیون تومن به شما هدیه میده و همونجا گفت که این هدیه فقط مختص اولین نتیجه خانواده مرواریده که دخمل کوچولوی منه هنوز هیچی نشده کلی مایه دار شدی و برات کلللی هدیه آوردن که من و بابایی تصمیم داریم بریم برات همشو سکه بخریم و واست نگه داریم ...
27 آبان 1390

شناسنامه

سلام مموش من امروز بابایی رفت و مدارکتو برای صدور شناسنامه ات تحویل داد. گفتن که شنبه شناسنامه ات رو تحویل میدن. دیگه داری هویت دار میشی دختر گللللللللللللم ...
25 آبان 1390

اولین روز تعویض- تشکر از زحمتهای مامان جوون زهرا و بابا جوون کاظم

سلام عزیز دل مامان الهی مامان قربونت بشه که اینقدر دختر خوب و آرومی هستی و مامان و مامان جوونو اذیت نمی کنی دیشب برای اولین بار خودم پوشکتو عوض کردم یعنی بعد از 8 روز!! خیلی حس خوبی بود خیلی بیشتر احساس مامان شدن کردن البته با همکاری بابایی که تند تند چیزایی که می خواستم میداد دستم مثل دستیارا تو اتاق عمل البته هی م غرغر می کرد که آی زود باش الان جیش میکنه ببندش ....آی زود باش لباس تنش کن الان سرما می خوره و ... خلاصه هی حولم میکرد اما عملیات با موفقیت انجام شد می خواستم کمی از زحمتهای مامان جوون زهرا برات بگم ( تو پرانتز بگم که خودش دوست داره اینجووری صداش کنی و تو هم حتماً همین کارو می کنی ) نمی دونی که مامان جوون با اون ک...
24 آبان 1390

روز افتادن بند ناف

سلام عزیییییییییییزم منو ببخش که این روزا نمیرسم بیام زود زود وبلاگتو به روز کنم دیگه خودت میدونی که تو حسابی سرمو گرم کردی خوب اول از همه بگم که بند ناف تو روز جمعه 20 آبان وقتی که فاطمه خانوم رفته بود بشورتت افتاد و تو راحت شدی یعنی فقط 4 روز بعد از تولدت فکر کنم رکورد زدی چون مال همه نی نی ها یک هفته تا ده روز بعد میوفته. به هر حال خوشحالم که راحت شدی اینم عکس قشنگ تو بعد از افتادن نافت: این هدبند و دست بند خوشگلو ستایش جوون با دستای خودش برات بافته واقعاً دست گلش درد نکنه خیلی بهت میاد پرنسس من   خدا رو شکر که تو بیمارستان گفتن تقریباً زردی نداری یعنی زردیت خیلی کمه اما گفتن اگه رنگ پوستت زرد شد حتماً...
23 آبان 1390

انتخاب دکتر آوا خانوم

روز شنبه قرار بود که برای چک کردن زردیت و کلاً سلامتیت ببریمت پیش دکتر. من و بابایی تصمیم گرفتیم که دیگه دکتر همیشگیتو انتخاب کنیم و یکبارکی ببریمت پیش اون. بعد از شور و مشورت تصمیم گرفتیم دکتر افتاده رو که دکتر میعاد هم هست و ازش راضی هم هستن به عنوان دکترت انتخاب کنیم. روز شنبه 21 آبان ما برای اولین بار شما رو بردیم دکتر. دکتره خیلی بداخلاق بود اما منشیش میگفت مریضه و امروز قش کرده و از این حرفا امیدوارم روزهای دیگه بهتر باشه!!! معاینه ات کرد و گفت خدا رو شکر خیلی سالمی من گفتم که تو همش خوابی و کم شیر می خوری اما آقای دکتر گفت اگر به اندازه کافی شیر نمی خورد الان اینجووری سرحال نبود و به باباش زل نمیزد بعد هم بابایی یه لحظه کریرت...
23 آبان 1390

خاطره زایمان

روز 16 آبان مصادف با روز سعید عید قربان و برابر  7/11/2011 میلادی درست یک هفته و یک روز قبل از روزی که خانم دکتر برای سزارین تعیین کرده بود در یک روز سرد و شدید برفی!!! به دلیل پاره شدن کیسه آبم از خونه مامانی اینا ساعت 3 بعد از ظهر به همراه مامان و بابا و خاله مریم راهی بیمارستان شدیم و شهاب هم رفت که مدارک رو از خونه بیاره. ساعت 5:30 خانم دکتر بعد از تماسهای مکرر پرستاران بالاخره رسیدن بیمارستان و منو از اتاق زایمان بردن به طرف اتاق عمل. پشت در اتاق عمل عمه زهره و مادرجوون و فاطمه خودشونو رسونده بودن و من ازشون خواستم برام دعا کنن دکترای بیهوشی، کارشناس خون گیری رویان و سایر عوامل اتاق عمل همه آماده بودن و تا خانوم دکتر اومدن کا...
20 آبان 1390
14212 0 23 ادامه مطلب

عید قربان و عجله دخمل کوچولوی ما برای تولد

ای شیطون بلا بالاخره همه برنامه های ما رو بهم زدی و عجله کردی واسه دنیا اومدن اما خدا رو شکر که باز هم تو روز مبارک و روز عید قربان به دنیا اومدی روز عید بود و ما همه برای ناهار خونه مامانی اینا دعوت بودیم من از صبح زیر دلم درد می کرد البته قبل از این هم یکم درد می کرد اما از دکتر پرسیده بودم و گفته بود طبیعیه تو ماه آخر البته اون روز خیییییلی دردش زیاد و شدید شده بود ظهر دیزی از مستر دیزی گرفته بودن و خییییلی هم خوشمزه بود من واسه خودم داشتم می خوردم و حال می کردم من سر میز نشسته بودم بلند شدم برم از سر سفره واسه خودم ترشی بیارم که یهو کیسه آبم پاره شد سریع آماده شدیم و با دعای خیر آقا جوون راهی بیمارستان شدیم جالب اینجا ب...
18 آبان 1390